”ری رّا“ صدا میآید امشب
از پشت ”کاچء“ که بنداب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم میکشاند.
گویا کسی ست که میخواند،
اما صدای آدمیاین نیست-
با نظمِ هوشربایی، من
آوازهای آدمیان را شنیده ام،
در گردش شبانیِ سنگین ز اندوههای من،
سنگین تر
وُ آوازهای آدمیان را یکسر
من، دارم از بر.
یک شب درون قایق دلتنگ
خواندند آنچنان که من
هنوز هیبت دریا را
در خواب میبینم.
ری رّا- ری رّا
دارد هوا که بخواند
در این شب سیاه،
او نیست با خودش او، رفته با صداش اما
خواندن نمیتواند.
”قطعهٔ کوچک جنگل در میان مزارع برنج“
۱۳۳۱